زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین  زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ي مثل ياسين

یه تصمیم تازه

چند وقتی میشه که باخودم درگیر شدم برای پسملی نامه بزارم نمیدونم اقدام بجایی باشه یانه ولی دل رو زدم به دریا پیش خودم فکر کردم اگه نامه بزارم در آینده وقتی اومد و نامه ها رو خوند اشتیاق منو اوضاع این روزامو بهتر درک میکنه و شاید دلیل خوبی برای رسیدن به هدفم باشه اینشد که تصمیم گرفتم براش نامه که نمیشه گفت بیشتر شبیه دلنوشته است بنویسم ********************************* اینم بگم که اقدام دوست خوبم الی جونم منو مصمم تر کرد آخه تازگیا فهمیده به سلامتی مامان شده ...
6 تير 1392

انرژی مثثثثثبت ++++++++

خودمم قبول دارم تو پست سفر که گذاشتم آخراش انرژی منفی بود به قول مامان فسقلی ( عزیز دلم ) که میگفت اینجوری ننویسم درسته ما که کاردیگه ایی از مون برنمیاد جز دعا کردن اما امید داشتن به آینده شیرین خیلی لذت بخش تر از افسوس گذشته تلخ رو خوردنه به خاطر همین از اون روز مصمم تر شدم با تمام توان همه انرژیمو بزارم واسه مثبت اندیشی یه چند روزی میشه دارم دنبال پوشاک و لوازم نی نی میگردم تا از قیمتهههههههههههههااااا سر در بیارم یه وقت نکنه از قافله عقب بمونم ماشاالله شون باشه ما خودمون زورمون میاد یه مانتو هشتاد تومنی بخریم اونوقت واسه یه سرهمی سه تیکه نوزادی زیر یه ساله .... باست 60 یا 70 تومن پیاده شیم یه وقت نشه فکن کنین...
27 خرداد 1392

اعیاد شعبانیه

السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا اباالفضل عباس السلام علیک یا سید الساجدین السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان الغوث الغوث الغوث ...
27 خرداد 1392

سفر...

  به سرعت برق و باد گذشت انگار همین دیروز بود چمدونا رو بستیم و عزم ولایت کردیم به قول همسری کاش میشد بیشتر میموندیم اما چه کنیم که درگیری زیاد داریم و باید برمی گشتیم هوای دلچسب و خنک شهرستان آسمون پر ستاره گردشای دم غروب تو باغ و صحرا همونایی بود که همیشه آرزوشونو داشتم  این سفر خیلی واسه روحیه منو مخصوصاٌ همسری خوب از اون یکنواختی و پژمردگی رها شدیم فقط حیف که زود تموم شد حیف که این سفرمونم دو نفری بود و صد البته حیف که ... نمیدونم این افسوس خوردنا کی میخواد تموم بشه آخه امروز داشتم تو وب یکی از اونایی که مثل من منتظره تا فرشته اش بیاد پیشش میخوندم یک و نیم ساله که منتظره همه کاراش رو کرده بود فقط منت...
21 خرداد 1392

پسرم با تو سخن میگویم ...

دلم میخواست بودی تا برات می خوندم:    پسرم با تو سخن مي گويم ‏ زندگي درنگهم گلزاريست ‏ و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏ من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏ گل صدرنگ اميد ‏ گل فرداي بزرگ گل فرداي سپيد چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏ کس نگيرد زگل مرده سراغ پسرم م با تو سخن مي گويم ‏ ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش همه گل چينِ گل امروزند ‏ همه هستي سوزند ‏ کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏ آنکه گرد همه گل ها...
12 خرداد 1392

حرم عبدالعظیم

  دیشب با همسری و باباجونی و مامانی و خواهری رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی جای دوستان خالی خیلی صفا داشت فقط خیلـــــــــــــــــی شلوغ بود مخصوصا که همسری جای پارک به زور پیدا کرد    کلی حال کردم یادمه آخرین باری که رفتم عید بود ایندفعه چون باباجونی بود بیشتر حال داشت  بعد از زیارت مهمون همسری شدیم به صرف کباب و نون داغ سنگگ البته از اونجایی که امیدی( پسمل خاله )  با ما بود نتونستیم اونجا بمونیم برای صرف شام این شد که اومدیم خونه مامانی  نمیدونم این چه فلسفه ایی که ما ادمها نداشته هامون واسمون همیشه مهمتر از داشته هامونه توی حرم که بودم اونقدر بچه های جوراجور دور وبرم دیدم که نگو مخصوصا ای...
11 خرداد 1392

تقدیم با عشق

تقدیم  با عشق : عبارتی که روی کارت نوشته بودند کارتی که بر روی شاخه گل سرخ با ظرافت خاصی نصب شده بود و شاخه گل سرخ که در دستان پر مهر دخترک با لبخند و بوسه تقدیم عمویش شد. عشق، واژه زیبا به رنگ سبز و به آرامش و زلالی دریا آن زمان که گل به عشق من تقدیم شد، خندید و شبنم چشمانش نظاره گر سرخی گل بودند با آغوش باز و بوسه های پی در پی، صدای قلبش پذیرای دخترک شد.   مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه   شب جمعه میلاد مولودکعبه حضرت علی (ع) بود که به رسم و آیین دیرینه و به پاس قدر دانی از پدران عزیزمان ابتدا به منزل بابای همسری و فردا به منزل باباجونی خودم رفتیم.   منزل بابای همسری (بابا علی) ه...
6 خرداد 1392