زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین  زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین ، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ي مثل ياسين

اولین نوروز وبلاگ یاسین جون خجسته باد

خداوندا.... از تو سپاسگزاریم بخاطر همه ی لطفی که در حق ما روا داشتی به امیدی سالی پر بارتر برای شما همراهان و همدلان به امید روزی که هیچ مادری بدون فرزند نباشد و هیچ فرزندی بدون مادر آمین     مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند. پس در نوروز 92 به تو سلام می کنم یاسین جان که بزرگترین عشق منی.....       ...
14 ارديبهشت 1392

فصل اول

سرخوشي مرداد 82  ساعت 4 بعدازظهر آغاز پیوند زناشوئی با همسرم ... حدود 11 ماه  عقد بودیم دنیای شیرینی بود خاطره تلخی ازش ندارم سراسر عشق و محبت در يكي از شبهاي اولين ماه گرم تابستان تير 83 زندگی دونفریمونو آغاز کردیم زندگی كه هميشه واسم طعم عشق داشت   مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه بعد از يك ماه خونه نشيني دوست زبل خان(همسرم) واسم در يكي از مراكز دولتي كار پيدا كرد منم شدم كارمنددددددددددددددد.    بعد از 2 سال سركار رفتن و بهونه هاي مختلف آوردن بالاخره فروردين 85 تصمیم گرفتیم اقدام کنیم براي بچه دارشدن من از همون ماه اول رفتم دکتر زنان و یه عالمه آزمایش نوشت تا از سلامت من مطمئن با...
14 ارديبهشت 1392

فصل دوم

صلاح خدا عاقبت فهمیدم راه من کدومه؟به نظرم میاد من جزء اون دسته آدمای خوشبختی قراره باشم که خدا بهشون نظر لطف کرده. اونائی که از موهبت داشتن یه فرشته کوچولو تو آغوششون برخوردارن که از راههای دوری اومده...  از چند سال قبل گاهی مامانم از این راه حرف می زد اما من موافق نبودم وحالا می فهمم که سرنوشتم همینه  یکسال و نیم طول کشید تا بالاخره زبل خان قبول کرد    مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه الان که فکرشو میکنم برای خودم قابل هضم و حل شدس چون این فرشته کوچولو پاک و بی آلایشتر از اونیکه بخوام درموردش مردد باشم. برام دیگه مهم نیست که مادر شدن یعنی بدنیا اوردن و بزرگ کردن بلکه مهم اینه که بتونی این...
14 ارديبهشت 1392

فصل سوم

تصميم سرنوشت ساز دربیابان،گربه شوق کعبه خواهی زد قدم                              سرزنشهایت کند خار مغیلان غم مخو بايست خودم و واسه همه چيز اماده مي كردم خدايا بهم توان رفتن بده تا آخر راهم با من باش  مهر ماه 1391 به مرکز ب ه رفتم و شرایط ف خ رو جویا شدم. چه روزهای استرس آوری بود، از همه بدترش اینکه نمیتونستم غم دلم و به کسی بگم الان که یادم میاد اشک تو چشمام جمع میشه    خدا رو شاهد میگیرم از روزی که اقدام کردم برای ف خ، نشونه ای نبود که مبنی بر رضایت خ...
14 ارديبهشت 1392

تسليت

  یتیمان جز دو چشم تر ندارند به غیر از خاک غم بر سر ندارند چو مادر مرده ها باید فغان کرد که طفلان علی مادر ندارند ... .. . در مجد و شرف یکه و تنها هستی در فخر تو بس ، ام ابیها هستی مریم که مقدس شده یک عیسی داشت تو مادر یازده مسیحا هستی ... .. . ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم یا زهرا (س)   مشاهده ادامه مطلب فر     ضريح گمشده  عشق من پاييز آمد مثل پار باز هم ما با ز مانديم از بهار احتراق لاله را ديديم ما گل دميد و خون نجوشيديم ما بايد از فقدا...
14 ارديبهشت 1392

خدا در همین نزدیکیست

    خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست خدا همان گنجشکی است که صبح برای من می خواند …       خدا همسر مهربانیست که مرا دوست دارد  خدا مادر صبوریست که اشک هایم را پاک میکند خدا پدر عزیزیسیت که بودنش پناهگاهم است خدا چشمهاییست که با ان دنیای زیبا را میبینم خدا قلبیست که به عشق عزیزانم و خدای عزیزانم میتپد  خدا روزهای قشنگیست که من دارم ... و خدا همه وجود من است ... مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه نگاهم به آسمان است ... خدا مرا اجابت خواهد کرد ...من مطمئنم روزی که بسیار نزدیک است فرشته ای برایم خواهد فرستاد تا بگوید ان مع العسر یسری...و آن روز خدا آرا...
14 ارديبهشت 1392

تولد همسری

دريا بي كران است و زورق من كوچك. به تو توكل مي كنم همسرم که مرا حمايت مي كني. با من بمان كه ظلمت شب از راه مي رسد . وقتي كه ياوري نيست و آسايش گريخته .   همسرم در هر لحظه به حضور تو نيازمندم ! چه كسي جز تو مي تواند راهنما وپناه من باشد ؟ در روزهاي ابري و آفتابي با من بمان ! از هيچ دشمني نمي هراسم ،چون تو در كنار مني ! آنجا كه تو هستي اشك ها سوزنده نيستند ، مرگ هم تلخ نيست . اگر با من بماني ،هميشه پيروزم .   مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه     سلام همسر عزیزم عشقم، بودن را کنار تو تجربه کردم و قبل از آن معنای  واقعی...
14 ارديبهشت 1392

شعر میراث

شعر میراث فرزندخوانده   - Logacy of an adopted chid دو زن بودند که همدیگر را نمی شناختند یکی که به یاد نداری و دیگری که مادر می نامی با دو حیات متفاوت ، که شکل گرفتند تا تو جان گیری یکی ستاره راهنمای تو شد و دیگری خورشیدت اولی به تو حیات داد و دومی زندگی اموخت یکی به تو ملیت داد و دیگری برایت اسم برگزید یکی به تو استعداد داد و دیگری هدف یکی به تو احساس داد و دیگری ترسهایت را التیام بخشید یکی اولین تبسم شیرین تو را دید و دیگری اشکت را پاک کرد یکی برایت خانه ای جستجو کرد که برای خود هرگز فراهم نشده بود و دیگری در اشتیاق فرزندی دعا کرد و دعایش مستجاب شد اکنون تو با اشکهایت از من می پرسی ...
10 ارديبهشت 1392