زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین  زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ي مثل ياسين

شور و مستی

1392/2/18 13:57
نویسنده : مامي ياسين
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چی شد یهو دلم هوای دانشگاه رو کرد. یاد شعر کوچه افتادم .یادمه اون وقتا یه پوستری از این شعر دراومده بود از اونجایی که داداش علاقه وافری به مشیری داره اون پوستر رو خرید و توی اتاقش نصب کرد.دو بیت اولش و با خط نستعلیق نوشته بودند و کنارش هم عکس یه چشم و ابروی خیلی خوشگل کشیده بودند

 

همون وقتا مصمم شدم شعر و حفظ کنم الان هم همه رو تقریبا حفظم میزارمش اینجا به یاد اون روزا:

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

از این عشق حذر کن

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

 

باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

 

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

 

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 مشاهده پاسخ شعر در ادامه مطلب

میخواستم فایل متن رو پیدا کنم تا زحمت نوشتنش رو به علت ذیق وقت نکشم دیدم بععععلللله تو این روزایی که ما از دانشگاه فاصله گرفتیم معاصرین دیگری هم رخ نمودند و اشعار زیبایی ازاین دست فراوان است این قطعه شعر در جواب شعر کوچه به آقای مشیری تقدیم شده :

جواب هما میرافشار به شعرکوچه

***بی تو من زنده نمانم***

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،

دگر از پای نشستم ،

گوئیا زلزله آمد ،

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من ؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل ،

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی ؟

نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم .....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهرا
21 اردیبهشت 92 11:59
تو همه بود و نبودي... تو همه شعر و سرودي

خيلي خيلي قشنگ بود.


ممنون به پای ذوق و هنر شما نمیرسه شما خودت یه پا شاعری