زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین  زندگی بهاری بابایی و مامی یاسین ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

ي مثل ياسين

پسرم با تو سخن میگویم ...

دلم میخواست بودی تا برات می خوندم:    پسرم با تو سخن مي گويم ‏ زندگي درنگهم گلزاريست ‏ و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏ من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏ گل صدرنگ اميد ‏ گل فرداي بزرگ گل فرداي سپيد چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏ کس نگيرد زگل مرده سراغ پسرم م با تو سخن مي گويم ‏ ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش همه گل چينِ گل امروزند ‏ همه هستي سوزند ‏ کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏ آنکه گرد همه گل ها...
12 خرداد 1392

حرم عبدالعظیم

  دیشب با همسری و باباجونی و مامانی و خواهری رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی جای دوستان خالی خیلی صفا داشت فقط خیلـــــــــــــــــی شلوغ بود مخصوصا که همسری جای پارک به زور پیدا کرد    کلی حال کردم یادمه آخرین باری که رفتم عید بود ایندفعه چون باباجونی بود بیشتر حال داشت  بعد از زیارت مهمون همسری شدیم به صرف کباب و نون داغ سنگگ البته از اونجایی که امیدی( پسمل خاله )  با ما بود نتونستیم اونجا بمونیم برای صرف شام این شد که اومدیم خونه مامانی  نمیدونم این چه فلسفه ایی که ما ادمها نداشته هامون واسمون همیشه مهمتر از داشته هامونه توی حرم که بودم اونقدر بچه های جوراجور دور وبرم دیدم که نگو مخصوصا ای...
11 خرداد 1392

شور و مستی

نمیدونم چی شد یهو دلم هوای دانشگاه رو کرد. یاد شعر کوچه افتادم .یادمه اون وقتا یه پوستری از این شعر دراومده بود از اونجایی که داداش علاقه وافری به مشیری داره اون پوستر رو خرید و توی اتاقش نصب کرد.دو بیت اولش و با خط نستعلیق نوشته بودند و کنارش هم عکس یه چشم و ابروی خیلی خوشگل کشیده بودند   همون وقتا مصمم شدم شعر و حفظ کنم الان هم همه رو تقریبا حفظم میزارمش اینجا به یاد اون روزا: بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم.   در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر ص...
18 ارديبهشت 1392

خدا در همین نزدیکیست

    خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست خدا همان گنجشکی است که صبح برای من می خواند …       خدا همسر مهربانیست که مرا دوست دارد  خدا مادر صبوریست که اشک هایم را پاک میکند خدا پدر عزیزیسیت که بودنش پناهگاهم است خدا چشمهاییست که با ان دنیای زیبا را میبینم خدا قلبیست که به عشق عزیزانم و خدای عزیزانم میتپد  خدا روزهای قشنگیست که من دارم ... و خدا همه وجود من است ... مشاهده ادامه مطلب فراموش نشه نگاهم به آسمان است ... خدا مرا اجابت خواهد کرد ...من مطمئنم روزی که بسیار نزدیک است فرشته ای برایم خواهد فرستاد تا بگوید ان مع العسر یسری...و آن روز خدا آرا...
14 ارديبهشت 1392
1